نامه امام حسين (ع) به مردم بصره
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 اما بعد، خداوند محمد ص را از میان بندگانش انتخاب فرمود و او را با اعطاى مقام نبوت گرامى داشت.سپس در حالى که وى وظیفه پیامبرى خویش را به نیکى انجام داد و بندگان خدا را از هدایت و راهنمایى بهره‏مند ساخت به سوى خویش فراخواند و ما خاندان، اولیا ، وارثان و جانشینان وى بوده و نسبت به مقام او از هر کس شایسته ‏تر بوده ‏ایم.

اما عده‏اى بر ما سبقت گرفته و این حق را از ما گرفتند و ما نیز به خاطر دورى از فتنه و فساد و اختلاف میان مسلمانان و طلب عافیت و آرامش تن به رضا دادیم و سکوت کردیم. هر چند که خود مى ‏دانستیم که ما بر آنان که بر مسند حکومت تکیه زده ‏اند برترى داریم.

اینک من پیک خود را همراه این نامه براى شما مى‏ فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت رسول الله دعوت مى ‏کنم، زیرا که دیگر سنت پیامبر از میان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است .چنانچه دعوت مرا بپذیرید و از من پیروى کنید شما را به راه رشد و هدایت راهبرى خواهم کرد.

یزید بن مسعود که نامه امام (ع) را خواند از افراد قبایل بنى تمیم و بنى حنظله و بنى سعد دعوت کرد و همین که در اطراف او حاضر شدند آنان را مخاطب ساخته گفت:


اى بنى تمیم، منزلت و موقعیت من نزد شما چگونه است؟


پس همگى به وى گفتند، مبارک باد بر تو. سوگند به خداى که تو بالاترین یاور ما هستى و از لحاظ انسانیت و عزت از هر کس والاتر و از نظر شرافت و فخر بالاترین مقام را دارا مى ‏باشى و بر همه پیشى گرفته‏ اى.


سپس گفت: من شما را فراخواندم تا درباره امرى با شما به مشورت پردازم و کمک و یارى شما را خواستار شوم. مردم در پاسخ او گفتند ما در مصالح و نصایح تو هرگز کوتاهى نخواهیم کرد و آنچه را که خود صلاح بدانیم تو را در جریان امر قرار خواهیم داد. از این رو هر چه خواهى بگو ما نیز گوش خواهیم کرد .

یزید بن مسعود به سخن پرداخت و گفت: بدانید که معاویه از دنیا رفت و با مرگ او رشته جور و گناه گسیخته شد و پایه‏ هاى ظلم و ستم فرو ریخت و معاویه پیش از آنکه به هلاکت برسد براى پسرش بیعت گرفت. او چنان مى ‏پنداشت که با این کار بنیان خلافت محکم مى‏ گردد و هیهات از این اندیشه باطل که رشته آن بریده شد. و از این خیال هرگز طرفى نبست و با تمام سعى و تلاش خود در این راه جز سستى و خوارى نتیجه ‏اى نگرفت. اینک فرزندش یزید شراب خوار و فاسد ادعاى خلافت و امارت بر مسلمانان را داشته و بى آنکه مردم از وى راضى و خوشنود باشند حکومت را در اختیار خود گرفته است. در حالى که نه از حلم و بردبارى بهره ‏اى دارد و نه به زیور علم آراسته است و از تشخیص حق پیش پاى خود را نیز نمى ‏بیند.

سوگند به خداى که امروز نبرد با یزید از جهاد با مشرکین افضل است. اکنون اى مردم این شخص، حسین بن على فرزند رسول خداست. او از شرافتى اصیل و رأى و اندیشه ‏اى متین برخوردار است. بیان فضایل او از توان ما خارج است و علم و دانش او به توصیف نیاید، و از هر کس براى خلافت شایسته‏ تر است.


بر خردان عطوفت ورزد و پیران را ملاطفت و مهربانى کند. او انسان بزرگوارى است که رعایت حقوق رعیت را مى ‏کند و امت را پیشوایى نیکو خواهد بود. خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و موعظت او را ابلاغ فرمود. شما خوب مى ‏دانید که احنف که به نام صخر بن قیس خوانده مى ‏شد چگونه در نبرد جمل شما را از یارى با امیرالمؤمنین بازداشت و ذلت و خوارى بخشید.
اکنون آن آلودگى را با نصرت و همکارى با پسر رسول خدا ص بشویید. سوگند به خداى که هر کس از نصرت فرزند پیامبر ص کوتاهى کند، خداوند تعالى اولاد او را در چاه مذلت و خوارى اندازد و افراد عشیره و خاندانش را کاهش دهد.


اکنون من زره مبارزه در بر کرده ‏ام و جوشن نبرد بر خود پوشیده ‏ام و بدانید آن کس که کشته نشود هم سرانجام جان دهد و آنکه از مرگ بگریزد عاقبت به چنگ او گرفتار آید. رحمت خداوند بر شما باد. مرا پاسخ دهید و جواب نیکو در میان آرید. پیش از همه، افراد قبیله بنى حنظله بانک برداشتند و گفتند:


اى ابا خالد، ما تیرهاى خود را در کمان نهاده ‏ایم و رزم آوران قبیله تو و سواران عشیره تو هستیم. چنانچه ما را از کمان بگشایى بر نشان زنیم و اگر بر نبرد و قتال فرمایى نصرت کنیم. چون به دریاى آتش زنى واپس نمانیم و اگر که سیلاب بلا بر تو روى کند روى نگردانیم . با شمشیرهاى خود به یارى تو مى ‏شتابیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم و به فرمان تو فدا مى ‏شویم.
آنگاه افراد قبیله بنى سعد بن یزید پیش آمدند و ندا دادند که اى ابا خالد، ما هیچ چیز را زشت ‏تر و بدتر از مخالفت تو ندانیم ، و خارج از فرمان تو گام نزنیم .صخر بن قیس ما را وادار ساخت که از شرکت در نبرد جمل بازمانیم و ما رأى او را پسندیدیم و از وى پیروى کردیم. اکنون ما را فرصت ده تا با یکدیگر به مشاوره پردازیم. آنگاه نظر خود را بازگو خواهیم کرد.

سپس بنو عامر بن تمیم آغاز سخن کردند و گفتند: اى ابا خالد ما از خاندان تو و فرزندان پدر تو و هم پیمان تو هستیم. ما از چیزى که تو را به خشم آورد خوشنود نخواهیم بود. هرگز در جایى که میل تو نباشد اقامت نمى ‏کنیم و دعوت تو را اجابت خواهیم کرد. دستور تو را به کار بندیم و فرمان تو را اطاعت کنیم.

ابو خالد گفت: اى بنى سعد، به خدا سوگند چنانچه گفتار شما با کردار شما راست آید خداوند همواره شما را محفوظ دارد و در پناه نصرت خود یارى فرماید.

همین که یزید بن مسعود تمیمى به نظریات آن جماعت آگاه شد نامه ‏اى براى امام حسین (ع) ارسال داشت به این شرح


نامه شما را ملاحظه کردم و از مضمون آن آگاه شدم و اطلاع یافتم که مرا به اطاعت از خود و به یارى خویش فراخوانده ‏اى.


به راستى که خداوند هرگز جهان را از انسانى که اعمال نیک انجام مى ‏دهد و یا مردم را به راه رشد و صلاح فرا مى ‏خواند خالى نمى ‏گذارد، و شما حجت خدا بر خلق، و امانت پروردگار در روى زمین، و شاخه‏ هاى درخت زیتونه احمدیه هستید و ریشه آن درخت، پیامبر خداست. حال به فال نیک گیرید رهسپار دیار ما شوید ، که من بنى تمیم را در خدمت تو فراخوانده ‏ام و همان طور که شترى تشنه به آبگاه شایق است، آنان نیز به اطاعت از شما مشتاقند. افراد بنى سعد را چنان آماده ساختم که همگى در خدمت شما گردن نهند و در برابر شما خاضع و خاشع باشند و به زلال پند و نصیحت آنان را آلایش دادم و سستى را از قلوبشان پاک و صاف ساختم.

همین که نامه مزبور به حضرت حسین (ع) رسید فرمود: و خداوند تو را در روز دهشت و ترس در پناه خود محفوظ دارد و در روز تشنه کامى سیراب فرماید.

چون یزید بن مسعود خود را براى حرکت به خدمت امام (ع) آماده ساخت، به وى خبر رسید که آن حضرت به شهادت رسیده است از این رو به شدت در غم و اندوه فرو رفت و آه و ناله سرداد و از محرومیت حضور خود در رکاب امام به شدت افسوس خورد.

در اينجا اين نكته قابل ملاحظه است كه از سخنان افراد بنى حنظله و بنى عامد چنين برمى‏آيد كه آنان فرمان يزيد بن مسعود را براى قيام پاسخ مثبت دادند.اما كمترين اشاره‏اى به اين مطلب نكردند كه قيام آنان براى نصرت و يارى حق بوده و هرگز نگفتند كه حضرت حسين (ع) پيشواى حقى است كه جهاد در ركاب او امرى واجب است.بلكه از مجموع گفته‏هاى آنها چنين برمى‏آيد كه تنها از يزيد بن مسعود كه رئيس قبيله آنان بوده فرمانبردارى كرده و منظور ديگرى نداشته‏اند .افسوس كه اكثر مردم نيز چنين‏اند و حق را نمى‏شناسند.هر چند كه گفته‏هاى يزيد بن مسعود نشانگر آن است كه خود به اين امر واقف است كه امام حسين ع بر حق، و قيام آن حضرت جهت دفاع از حق و يارى از دين بوده است.اما از گفته‏هاى افراد قبيله بنى حنظله و بنى عامر چنين برمى‏آيد كه بيم و ترس آنان را وادار ساخته كه در برابر رئيس قبيله خود خضوع كنند .

اما احنف بن قیس، همان طور که قبلا نیز اشاره کردیم یکى از کسانى بود که امام حسین (ع) براى او نامه ‏اى ارسال داشته بود. وى در پاسخ آن حضرت چنین نوشت: اما بعد، (فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یقنون) منظور احنف از ایراد این آیه مبارکه اشاره ‏اى بوده است به بى وفایى اهالى کوفه که هرگز به وعده ‏هاى سست آنان نمى ‏توان امیدوار بود .

اما چون نامه امام حسین (ع) به منذر بن جارود رسید بیمناک شد که مبادا این نامه از نیرنگ هاى عبید الله بن زیاد باشد و همى خواهد که اندیشه ‏هاى مردم را بازداند و هر کس را به کیفر عمل خود رساند. از طرفى دختر منذر که نامش بحریه و همسر عبید الله بود، پس ناگزیر منذر آن نامه را با فرستاده آن حضرت به نزد ابن زیاد آورد.


همین که ابن زیاد نامه را خواند، فرستاده امام را دستگیر کرد و به دار کشید. پس بر منبر رفت و مردم بصره را تهدید کرد که از حکومت نافرمانى نکنند. آنگاه برادرش عثمان را جانشین خود ساخت و خود بصره را ترک کرد و رهسپار کوفه گشت.

برگرفته از کتاب سیره معصومان، ج 4، ص 114




تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, | 18:42 | نويسنده : زهره |